دیشب خواب دیدم با چند نفر از اعضای خونواده رفتیم گورستان /دنبال گور خواهرم میگشتیم . با دلهره زیاد دور خودم میچرخیدم یه دفعه دیدم سر یه قبر نشستیم نمیدونستم گور خواهرم یا مادرم و یا داداشم است ...زن داداشم هم بود حلوا گذاشته بودیم داداشم با صدای بلند صحبت میکرد شاید هم قرآن میخواند و یا فاتحه میداد .میدونستم کارش باعث کوچیک شدنش میشه مدام قربون صدقه ش میرفتم و میگفتم بس کن /نگاهم میکرد احساس میکردم میخواد دلم را بدست بیاره ولی بازم شروع میکرد /زن داداشم ناراحت بود منم متاسف بودم که حق با اونه ....و مثل همیشه با حسرت بیدار شدم.


 

داداشم یکسال قبل -  مادرم 8 سال پیش و خواهرم سال 1352 فوت شدن.

  

دو روزه اداره م را عوض کردم /دوباره جائی رفتم که قبلا بودم  ولی نمیدونم چرا احساس خوبی ندارم /شاید زنده شدن خاطراته /شاید هم ترس از تغییر /در هرصورت خودم خواستم و پشیمون هم نیستم

کابوس

کابوسهای شبانه دست از سرم برنمیدارن /بازم دیشب خواب تکراری گم شدن در کوچه پسکوچه های شهرم را میدیدم /بازم نگرانی از گم شدن /بازم نگران از اینکه به بن بست بخورم و کورسوی امید که مثل بقیه خوابهام حتما راه خروج از اون کوچه ها را پیدا میکنم // 

نمیدونم تا کی دست از سر بچگی هام برنمیدارم پیر شدم و هنوز تو همون پسکوچه ها موندم //

تغییر ساعت کاری امروز حسابی علافم کرد /توی یه ترافیک وحشتناک موندم /بعدش هم ماشین را جائی پارک کردم که مجبور شدم با تاکسی برم اداره

جدائی

دوم دی 1381 بعد از 9 سال محل کارم عوض شد و انتقالی به ستاد را گرفتم /اول وقت کاری به محل کار جدیدم رفتم دو خانم همکار در یک اتاق بودن و من هم با اونا هم اتاق شدم یکیشونو از قبل میشناختم ولی اون یکی را اولین بار بود میدیدم /خانم "م "خوش قیافه و دوست داشتنی  7 سال از من کوچکتر بود.اولین بار که دیدمش اصلا فکر نمیکردم یه روزی  از دوستای خیلی خوبم بشه /الان بعد از حدود 8 سال "م" عزیز داره منتقل میشه به یه اداره دیگه /تو این مدت برام یه دوست ، سنگ صبور ، خواهر وراهنما بوده ...در تموم غمها و شادیهام کنارم بوده /قراره موقت بره ولی سرنوشت یا زندگی رااعتباری نیست نمیدونم بعد از اتمام دوره موقت در چه شرایطی هستیم/میدونم دوستیمون با این رفتن کمرنگ نمیشه /ولی خسته ام ، افسرده ام و دلتنگم .... 

ما چون دو دریچه ، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه ی بهشت ، اما ... آه
بیش از شب و روز تیره و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر ، که هر چه کرد او کرد   

                                                 اخوان ثالث