دوم دی 1381 بعد از 9 سال محل کارم عوض شد و انتقالی به ستاد را گرفتم /اول وقت کاری به محل کار جدیدم رفتم دو خانم همکار در یک اتاق بودن و من هم با اونا هم اتاق شدم یکیشونو از قبل میشناختم ولی اون یکی را اولین بار بود میدیدم /خانم "م "خوش قیافه و دوست داشتنی 7 سال از من کوچکتر بود.اولین بار که دیدمش اصلا فکر نمیکردم یه روزی از دوستای خیلی خوبم بشه /الان بعد از حدود 8 سال "م" عزیز داره منتقل میشه به یه اداره دیگه /تو این مدت برام یه دوست ، سنگ صبور ، خواهر وراهنما بوده ...در تموم غمها و شادیهام کنارم بوده /قراره موقت بره ولی سرنوشت یا زندگی رااعتباری نیست نمیدونم بعد از اتمام دوره موقت در چه شرایطی هستیم/میدونم دوستیمون با این رفتن کمرنگ نمیشه /ولی خسته ام ، افسرده ام و دلتنگم ....
ما چون دو دریچه ، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه ی بهشت ، اما ... آه
بیش از شب و روز تیره و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر ، که هر چه کرد او کرد
سلام
من هم از دلتنگی ها سختی ها نوشتم ولی چیزی نبود جز مرور خاطرات که بیشتر اذیت می شدم . یکی از دوستان نصیحتی کرد گفت جدید بنویس از خودت از تازگی ها ....
راست میگفت هر چی بیشتر تو گذشته باشی از زندگی حال عقب می مونی.
موفق باشی
سلام
برای هر دوی شما ارزوی موفقیت و شادی دارم
دغدغه ها هر روز زیادتر میشن........
کاش می شد حس ها رو تعمیر کرد مثل عمل زیبایی بینی
گفتم بینی اره.... ما دیدمون هم اشکال داره
حالا چرا همش و مدام اشکالات رو میبینیم؟ چون اقتضای سن ماست؟
همکار شما میره دیگری که جاش میاد ممکنه اینم خوب باشه
من که تبعیدی هستم چی بگم؟؟؟؟؟